- پای فشردن
- مصر بودن
معنی پای فشردن - جستجوی لغت در جدول جو
- پای فشردن
- پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
- پای فشردن
- پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پا فشردن
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
ثابت قدم بودن، استوار کردن، پی فشاردن
پافشاری کردن، پایداری کردن، پی فشردن، برای مثال نشاید در آن داوری پی فشرد / که دعوی نشاید در او پیش برد (نظامی۶ - ۱۰۹۸)
پای فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
فریب خوردن در معامله یا حساب
پایداری کردن مقاومت کردن بر پا ماندن
پای باز کردن بجاییباز آمدن، طلاق دادن مطلقه کردن، گریختن
پا کشیدن، فریفتن فریب دادن
پایداری کردن
پافشاری کردن، پایداری کردن، پی فشردن
پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
کنایه از فشار آوردن بر اسب در سواری و برانگیختن و به تاخت درآوردن او
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)